عروس کشان یا مرده بران

وای هر چی از تلخی این پرده بگم کم گفتم.

دختر توی این دوران عقدی که داشت فهمیده بود که از اون انتخابهایی

کرده که نصف عمرش را بر فنا داده است.

اما همیشه با خودش این جمله را تکرار میکرد:

زنی زن است که بتواند تمامی مشکلات را حل کند و با هر سازی که همسرش می نوازد برقصد.

روزی که دختر خود را به پسر سپرد وبا او به زیر یک سقف رفت .

باورش این بود که اگر تمامی لحظاتش را وقف پسر کند وبرایش بانوی

خانه شود پسر دیگر آزارش نخواهد داد.

درآن روزی که عروس را با بوق و دهل و رقص وشادی همراهی میکنن

عروس ما جز اشکهای سرازیر شده ی مادر نگاه شکسته خورده ی پدر

نچ نچ کردن مهمانان هیچ ندید.

اما رفت. رفت تا زندگی ای ارام ساده وعاشقانه ای بسازد تا به همه ثابت کندمیتواند.

چرا

تهمت یا غیرت

پسر:کجا رفتی!                             

دختر:هیچ جا من بدون تو جایی نمیرم آخه تو همه کس منی          پسر:دروغگو باکی بودی.چرا توی خیابان به مردها نگاه میکنی! چرا آرایش میکنی!چرا پسرخاله ات باتو حرف زد!چرا صدات رو نازک میکنی!چرا بابام تو را دوست داره!چرا تو خشگلی!چرا برنامه قویترین مردهای ایران رانگاه میکنی!چرا تومهمونی خندیدی!چرا چادرت را به خودت می چسبونی!چرا قبلا خواستگار داشتی!چرا همه از توتعریف میکنن!.........

چراهای دیگر راباید نقطه چین بگیرم.

دوران عقدکه همه روی ابرها سیرمیکردن دخترروی زمین درحال پاسخگویی به چراها بودبه امیدروزی که دیگر چرایی وجود نداشته باشد.

رنگ به رنگ

کاشکی سفره ی خاطرهامون پر بوداز خاطرهای شیرین

نمیگم تلخها نباشن.باشن اما انقدر نباشن که دیگه نتونیم شیرینیها راحس کنیم.

عروس پرده قبلی باچشماش میدید که پسر هرروزرنگ تازه ای میگرفت ودیگه

خبری از خانوم طلا گفتن نبود.ولی به چشماش میگفت:شما دروغ میگین

دختر به هررنگی که پسر دوست داشت در می امدودیگرفراموش کرده بود

که قبلا چه رنگی بوده.....

هر چی می خواست به پسر نزدیک بشه دور و دورترمیشد.

 

پرده سوم-عروسی

بادابادا مبارک بادا

آقا داماد ماشین را گلباران کرده داره میره دنبال عروس خانوم اینقدر شوت است

که جلوی تابلوی ورود ممنوع توقف می کنه واقا پلیسه ماشین را راهیه گاراژ

میکنه. داماد دو دستی میزنه تو سرش واز اون ور عروس که توی ارایشگاه

زیر پاش باغستانی از علف روییده جوش میاره وبغض میخواد گلویش را سوراخ

کند.اما گریه بی گریه آخه ارایشش خراب میشه ...

بالاخره داماد بعداز چند ساعت خود را به عروس میرساند تاعروس می خواد گل

از گلش بشکفت به دستای خالیه داماد نگاه می کنه وسیلابی ازچشمانش

جاری می شودوصورتش را رنگارنگ می کند.

اقا دامادفراموش کرده بود گل عروس سفارش دهد

 

 

عشق یعنی۰۰۰۰۰

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم ..........

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم ان عاشق دیوانه که بودم

درنهان خانه ی جانم گل یادتودرخشیدباغ صدخاطره خندیدعطرصدخاطره پیچید......

این صدای پسر بود که نجوا میکرد ودختر سر بر سینه ی او گذاشته ارام ارام ذوب میشد.

غافل از دنیایی که دیگرمعنایی برای عشق نداشت!!!!!!!!!!