وای هر چی از تلخی این پرده بگم کم گفتم.
دختر توی این دوران عقدی که داشت فهمیده بود که از اون انتخابهایی
کرده که نصف عمرش را بر فنا داده است.
اما همیشه با خودش این جمله را تکرار میکرد:
زنی زن است که بتواند تمامی مشکلات را حل کند و با هر سازی که همسرش می نوازد برقصد.
روزی که دختر خود را به پسر سپرد وبا او به زیر یک سقف رفت .
باورش این بود که اگر تمامی لحظاتش را وقف پسر کند وبرایش بانوی
خانه شود پسر دیگر آزارش نخواهد داد.
درآن روزی که عروس را با بوق و دهل و رقص وشادی همراهی میکنن
عروس ما جز اشکهای سرازیر شده ی مادر نگاه شکسته خورده ی پدر
نچ نچ کردن مهمانان هیچ ندید.
اما رفت. رفت تا زندگی ای ارام ساده وعاشقانه ای بسازد تا به همه ثابت کندمیتواند.
:(
متاسفم برای همچین طرز فکری .
نیمدونم این جمله مزخرفی رو که با قرمز نوشتی گفته کیه ؟
انسانها رو خدا آزاد خلق کرده نه اینکه اسیر و برده دیگری
من هم متاسفم برای طرز فکردختر توی قصه
اگه همه ی انسانها بدانند که آزاده هستند دیگر هیچ مشکلی برایشان پیش نمی آمد
خدا زن را و مرد را آفرید که به هم عشق بورزند: (موده و رحمه) نه آنکه هم را آزار دهند...
چرا خوشبخت نباشیم؟
منم با خوشبختی موافقم اما سرنوشت یک چیز دیگر برایم رقم زده بود
سلام
ممنون
منم لینک گذاشمت
امیدوارم یه لینک نباشیم و سر بزنی
ساده می نویسی اما زیبا
دلت شاد
منم با این حرفت موافقم اما بستگی داره که واسه چه کسی با سازش برقصی...