چشمان کور

دختر هر روز که از خواب بیدار می شد.با خودش می گفت: امروز روز جدیدی است ومن باید دوباره شروع کنم. اتفاقات تلخ شب گذشته را درون سطل زباله می ریخت ودوباره برای روزی جدید آماده می شد.

اما انگار پسر قصد نداشت زندگی اش را بسازه هر روز یکی از دیوار های خانه ای را که دختر با چنگ و دندان ساخته بود ویران میکرد.

یک روز دختر بیدار شد و دید دیگه دیواری وجود نداره که بخواد بهش تکیه کند.

پدر و مادر دختر که دورادور ذوب شدن جگر گوشه شان را می دیدن دیگر تاب نیاوردن ودختر را به خانه شان برگرداندند.

دختر با چشمی گریان وبا آرزوی اینکه دوباره پسر به دنبالش آید وزندگی جدیدی بسازند دست در دستانشان بازگشت به خانه ی دوران کودکی.....

پسر رفتن دختر را میدید اما این باورش بود که دختر آنقدر دلباخته اش است که باز خواهد گشت.

آخرین حرف دختر هنگام رفتن : من میروم و تو رفتنم را نمی بینی . روزی روزگاری چشمانت بینا شود و آن روز دیگر چشمان من کور است.......

ترس از جدایی

ترس واژه ای است که هیچگاه نباید آن را معنا کرد.

دختر ترسید همراهی شکاک داشته باشد .پسر بددل وشکاک بود.

دختر ترسید همراهش او را آزار دهد. پسر او را شکنجه می داد.

دختر ترسید زندانی شود. پسر هر روز در خانه را قفل می کرد.

دختر ترسید همراهش او را دوست نداشته باشد. پسر از او متنفر شد.

دختر ترسید زندگی اش عبرتی برای دیگران شود .زندگی اش آئینه عبرت شد.

دختر ترسید خودش را فراموش کند .پسر او را تبدیل به یک دیوانه کرد.

دختر ترسید طعم جدایی را بچشد. تا ابد جدا شد.

نترس نترس نترس ترس زندگی ات را ویران می کند واز هر چه بترسی به سراغت می آید.

پلهای خراب شده

شب اولی که باهم رفتند زیر یک سقف دختر خیلی خیلی شاد بود بالاخره به آرزوش رسیده بود .توی افکارش پر بود از خیالهای قشنگ .خودش را میدید درحال درست کردن غذای مورد علاقه پسر و پسر را میدید با لبی خندان از سر کار بر میگردد و او شتابان به پیشوازش میرود و حتی کودکی را میدید که ثمریه عشق آن دو بود .....

در این رویاها در حال غرق شدن بود که پسر وارد اتاق شد . دختر او را در آغوش گرفت اما پسر بی اعتنا بدنبال لباس راحتی می گشت و گویا اصلا دختر را نمی بیند . پسر: لباس راحتی من کجاست؟    دختر: توی لوازم من لباسی برای تو نیست. پسر: این وظیفه شما بوده که برایم بخرید . دختر: تو دل مادروپدرم را خون کردی .حالا چه انتظاری ازشون داری؟

گومب گومب آخ ولم کن .... این صدای دختر بود که پسرمیکوباندش به دیوار ...... دختر شکست و فرو ریخت همان شب اول زندگی مشترک.....

حالا دختر با تنی رنجیده بر روی کاناپه ای که صبح با چنان شوقی جایش را تنظیم کرده بود.افتاده و رویاهاش را می بیند که یکی پس از دیگری همانند پلی فرو میریزند.

عروس کشان یا مرده بران

وای هر چی از تلخی این پرده بگم کم گفتم.

دختر توی این دوران عقدی که داشت فهمیده بود که از اون انتخابهایی

کرده که نصف عمرش را بر فنا داده است.

اما همیشه با خودش این جمله را تکرار میکرد:

زنی زن است که بتواند تمامی مشکلات را حل کند و با هر سازی که همسرش می نوازد برقصد.

روزی که دختر خود را به پسر سپرد وبا او به زیر یک سقف رفت .

باورش این بود که اگر تمامی لحظاتش را وقف پسر کند وبرایش بانوی

خانه شود پسر دیگر آزارش نخواهد داد.

درآن روزی که عروس را با بوق و دهل و رقص وشادی همراهی میکنن

عروس ما جز اشکهای سرازیر شده ی مادر نگاه شکسته خورده ی پدر

نچ نچ کردن مهمانان هیچ ندید.

اما رفت. رفت تا زندگی ای ارام ساده وعاشقانه ای بسازد تا به همه ثابت کندمیتواند.

چرا

تهمت یا غیرت

پسر:کجا رفتی!                             

دختر:هیچ جا من بدون تو جایی نمیرم آخه تو همه کس منی          پسر:دروغگو باکی بودی.چرا توی خیابان به مردها نگاه میکنی! چرا آرایش میکنی!چرا پسرخاله ات باتو حرف زد!چرا صدات رو نازک میکنی!چرا بابام تو را دوست داره!چرا تو خشگلی!چرا برنامه قویترین مردهای ایران رانگاه میکنی!چرا تومهمونی خندیدی!چرا چادرت را به خودت می چسبونی!چرا قبلا خواستگار داشتی!چرا همه از توتعریف میکنن!.........

چراهای دیگر راباید نقطه چین بگیرم.

دوران عقدکه همه روی ابرها سیرمیکردن دخترروی زمین درحال پاسخگویی به چراها بودبه امیدروزی که دیگر چرایی وجود نداشته باشد.