با توام

 

شروع شد همه چیز ازآغاز.نام*مقام*شهرت*همه وهمه بی خجلت اگر دروغ می گویم بگو دروغ می گویی؟

با تو نیستم.باتو که حرفت لغه لغه ی زبان است وچون هرزه گویان بی فکر وتالم سخن می رانی با توام باتو که از آغاز نشسته بودی برای گرفتن چیزی نمیدانم گرفتی یا نه دریافتی یانه

با توام با تو که هنوز در دهانت نجنبیده اشک در چشمانت حلقه میزند

به زبان کران با لهجه سکوت فریاد میزنی نگرفتم!آنچه باید می گرفتم نگرفتم.

نه آنکه نخواهم. ندادند

بلندنگو.میدانی چرا!چون زیادندکسانی که نادانند. اما برلطف وکرم و وسعت او واقفند. اگر بفهمند که نگرفته ایم بو می برند که مقصریم بعدیک عمرطعنشان می ماند وسخرهشان

میان حرف ما نپرید. با شما نیستم

با شماکه تاکنون طعم گدایی نچشیده اید.باشماکه هنوز نیاز بر زبانتان نیامده رفع می شود.نچشیده ایداگر می چشیدید نمی خندیدید.

خنده ندارد اگر می دانستی چه بر سر خود آوردی تا صبح ازل گریه خواهی کرد

به قول بزرگی.هر گاه کودکی به دنیاآیدیعنی خداوندهنوزبه انسان امیددارد.

اومی خواهدباچشمان ماببیند.بازبان ما سخن بگویدباگوش مابشنوداومیخواهداوهنوزامیدواراست.

او دلتنگ ترازمن وتوست

آیا برای عزیزی دلتنگ شده ای؟

حتم داشته باش خالق آن عزیز.بس عزیزتراست ودوست داشتنی تر.

همین بس که به خاطرعصیانمان لذت بندگی راازماگرفتندواین شدکه راحت می خندیم. غم نداریم.جای خالی احساس نمی کنیم!بودو نبودش فرقی ندارد.دارد؟

برای تو نمی گویم که هنوزدرخم کوچه های از کجا آمده ام .آمدنم بهرچه بود.مانده ای.

باتوکه میگویی برای چه انجام دهم تانفهمم نمیکنم.انجام نمی دهم توکه هنوز عاقلی وباعقل می سنجی با تو نیستم. اصلا تو نخوان

با توام.توکه دیوانه ای.توکه بی جون وچرا اطاعت می کنی توکه اگر بگویندت درتنوربنشین بی تامل به آتش می زنی.تو که فقط به فکراطاعتی .توکه خدا نگران توست.

زودآتش راخاموش میکند.که نکندتوزخم برداری

باتوام که طعم اطاعت راچشیده ای.چیزی درزندگی کم نداری؟!غمی دردل نداری.

وقتی به خانه می روی جای خالی مادر .پدر.خواهر به وضوح حس می شود سراغشان را میگیری.کجایند؟کی میآیند؟جرادیر کردن؟بعدمنتظر می مانی تابیایند.

شدصبح بیدار شوی وجای خالیش راحس کنی؟۱۴۰۰ سال است دیرکرده است

شده نگران شوی؟شدبگویی چرا دیرآمد؟بعدمنتظربمانی تابیاید؟نشدی اگر می شدی تا کنون آمده بود

من نمیدانم فقط می دانم

خدا می داند او بی انعکاس است وهمین یکباروبی تکرار...اگرباشد

یک شب سرنوشت ساز

دختر به خانه ی مادری اش بازگشت و دوباره بر روی تخت تک نفری اش تنها شده بود.

از آن روز در میانه های شب وقتی که همه در سکوت خفته بودند.دختر در کنار پنجره می نشست تا هنگام طلوع آفتاب .می ترسید پسر به دنبالش آید واو خواب باشد.

روزها یکی پس از دیگری می گذشت و انتظار پشت انتظار اما خبری از پسر نبود

تو همین شب ها بود که دختر ناگهان به فکر فرو رفت .فکر در موردزندگی اش گذشته اش آینده اش عشقش وعمرش...

متوجه شد که الان چهل شب می گذرد که شب ها نخوابیده و انتظار کشیده است اما این انتظار ثمری داشت؟این همه صبر وگذشت فایده ای داشت؟

نه نه اون سه سال تمام چشمانش را بر روی تمامی رفتارهای دلخراش پسر بسته بودو حالا یک شبه با چشمانی باز زندگی اش را نظاره می کرد.

آیا این چند سال او واقعا زندگی کرده بود؟؟؟؟

نه نه او خودش را نابود کرده بود واقعیت تلخی بود و باورش تلخ تر.

از آن شب پسر در قلب دختر مرد برای ابد و او را به گورستان قلبش سپرد..

این چند روز دچار یک انتخاب سخت هستم وفکرم اصلا کار نمی کنه

برام دعا کنید که این بحران هم مثل تمام بحران ها به خوبی بگذره.....

آیین نامه

بعد از کلی انتظار مثل آنهایی که کاملا کتاب آیین نامه را فول فولن وارد کلاس شدم با اجازتون افسر کلی درمورد پاسخگویی به سوالات فک زد

اما امان از اونایی که همیشه روح شان در جای دگر است

تا برگه پاسخ نامه را دادن باخودم گفتم:سه سوت جواب میدم آخه واس ما افت داره بار اول قبول نشیم....

همینطور تند تند علامت میزدم که یکدفعه به خودم اومدم و دیدم تو ورقم چه دسته گلی آب دادم که حالا حالاها سبزهو خیال خشک شدن نداره.

آقای افسر ما شماره سوالها راندیدیم و همینجور زدیم

افسر:تو دو روز دیگه می خوای چه جوری پشت ماشین بشینی با این حواس پرت تشریف ببرید هفته آینده بیان

سرمونو انداختیم پایین و مثل آدم هایی که یک تن وزن رو دوششونه از کلاس خارج شدیم.

تا شب تو خودم بودم آخه خیلی نقشه ها داشتم و خودم را پشت رل میدیدم

انگاری باید حالاحالاها پیاده روی کنم این بابا آقاهم بدون گواهی نامه به ما ماشین نمی ده باز باید دزدکی ماشینش را بردارم من توی این کار مهارت زیادی دارم همراه با تجربه فقط باید جایی که بابایی ماشینش را پارک میکنه با دقت متر کرد تا وقتی از سواری بر می گردی ماشین سر جاش پارک بشه

البته بگم یک کلید یدک از ماشین بابایی دارم