یکی بود اون یکی دیگه هم بود اخه اولش بود . مجلس خواستگاری سلام هاج خانوم واسه دختر گلتون اومدیم الاهی قررررررربون قدوبالاش بریم. دختری که افتاب مهتاب ندیده مهو حرفها مرد از راه رسیده شد . مسافر بینوا وارد دنیای جدیدی شده بود که تا حالا تابلوی ورود ممنوع جلوش نصب شده بودواما حالا چراغ سبز سبز
توی دلش یک چیزی مثل سماور قل قل میکردو تو مغزش یه عالمه ابرهای عشقولانه با چشماش
همهی مردهارو یکی میدید اونم عشقش بود. گوشش به جز صدایی که خورشید خانوم صداش میکرد چیز دیگه ای نمی شنید. همه ی وجودش سرخ میشدو اتیش میگرفت
این همه احساس در سه جلسه خواستگاری از کجا اومدن والا ماهم خبر نداریم.
مبارکا باشه... :-)
خوب شروع کردی.. خوشمان امد از روان نوشتنت
چه دل خوشی دارن این مردم....بابا دل ما رو آب کردی که تند تند بنویس دیگه....بقیش چی میشه؟
سلام
ممنون منصوره جان بابت این همه لطفت
خوشحال میشم هر وقت تونستی سری به من بزنی
در ضمن مبارکه..
دلت شاد